آشنایی با بهترین شهر بازی های استانبول اهرم معاملاتی چه ویژگی هایی دارد؟ چرا ویزای استارتاپ کانادا؟ چرا وزارت بهداشت بر سبوس‌دار کردن «نان» تاکید دارد؟
داستان یک عکس

شادی در دستان علی!

تمام ذوق دنیا جمع می‌شود در عمق چشم‌های او، آن وقتی که توپ پلاستیکی راه‌راه را می‌دهند دستش تا برود سراغ کودکی‌اش. علی هیچ‌وقت رنگ «تبلت» و «آی‌پد» و امثالش را ندیده، اما خیلی خوب بلد است با یک توپ ۵۰۰ تومانی ژست بگیرد…

بازخبر ، تمام ذوق دنیا جمع می‌شود در عمق چشم‌های او، آن وقتی که توپ پلاستیکی راه‌راه را می‌دهند دستش تا برود سراغ کودکی‌اش. علی هیچ‌وقت رنگ «تبلت» و «آی‌پد» و امثالش را ندیده، اما خیلی خوب بلد است با یک توپ ۵۰۰ تومانی ژست بگیرد…

هر سال تابستان که می‌شود، ساکنان روستاهای اطراف بینالود با دام‌هایشان به جاده‌ی مشهد ـ نیشابور می‌آیند و چادرهایشان را برای دو ماه زندگی در آنجا به پا می‌کنند. برنامه‌ی هر ساله‌شان این است که مازاد محصول دام‌هایشان را از کشک و کره بگیر تا ماست چکیده و خامه بفروشند. فروش دوماهه که تمام می‌شود، میانه‌ی شهریور دوباره برمی‌گردند به روستایشان.

آنجا خبری از اسباب‌بازی‌های رنگارنگ، ایکس‌باکس، گوشی‌های آخرین مدل، کلاس‌ موسیقی و باله و… نیست. بچه‌ها به بازی‌هایی دل می‌دهند که در آن‌ها، هم‌بازی اصلی‌شان طبیعت باشد. مثلا گل‌بازی، گرفتن و کشتن حشرات، بازی با گوسفندها و… آن‌ها هم که به نوجوانی رسیده‌اند هم پا به پای خانواده‌شان کار می‌کنند و نان در می‌آورند.

۳ سال است که دو عکاس آزاد با اهالی همراه می‌شوند و برای خوشحالی بچه‌ها توپ، پفک و چیزهای دیگر با خودشان می‌برند.

علی توپش را سفت بغل می‌کند و زل می‌زند به دوربین

علی در چادر نشسته و بازی می‌کند. سه ساله است و هنوز حرف زدن را خوب یاد نگرفته. دست و پای خاکی و گلی‌اش خیلی خوب نشان می‌دهند که تفریحاتش چه بازی‌هایی هستند؟ موهایش را زده‌اند که بعدها موی پرپشت‌تر و بهتری داشته باشد. برای خودش سرگرم است، تا یک دفعه توپ پلاستیکی را که برایش هدیه خریده‌اند به او می‌دهند. بدون اینکه حرفی بزند، خیره می‌شود و لبخند کش‌دار می‌زند. توپش را سفت بغل می‌کند، ژست می‌گیرد و زل می‌زند به لنز دوربین.

نه علی و نه بقیه، از عکاس‌ها خوششان نمی‌آید. بزرگترها می‌گویند، هرسال کلی عکاس به این جاده می‌آیند و از آن‌ها عکس می‌گیرند و بی‌خودی شلوغ می‌کنند اما گویا این‌بار برایشان فرق دارد. می‌گویند، این دو نفر تنها عکاسانی هستند که هر سال می‌آیند و عکس‌های چاپ ‌شده‌شان را با خودشان می‌آورند.

صفی که بچه‌ها و بزرگترها برای پفک تشکیل داده‌اند

توپ‌ها و اسباب‌بازی‌ها را که پخش می‌کنند، به بچه‌ها می‌گویند، صف تشکیل دهند تا یک بسته پفک سهم همه‌شان باشد. اما یک دفعه صف طولانی و عجیبی تشکیل می‌شود. مادرها و مادربزرگ‌ها هم در حالی که خنده‌های ریز یواشکی دارند، صف بسته‌اند برای سهمیه‌ی پفک.

پفک‌هایشان را که می‌گیرند، دور هم می‌نشینند، برای بگو بخندهای دم غروبشان. چای ذغالی هم آماده است. از حرم امام رضا (ع) می‌گویند و طوری با دقت گوش می‌کنند و درباره‌ی حرم می‌پرسند که انگار هیچ‌وقت پایشان به مشهد باز نشده است. اشک توی چشمان خاله کبری جمع می‌شود و می‌گوید: «اگه دوباره رفتی حرم امام رضا (ع) برای من و فاطمه (دخترش که تومور مغزی دارد) دعا کن.»

 یکی از زن‌ها در حالی که یک بند زل می‌زند به عکاس هر سه دقیقه به او می‌گوید: «بفرمایید. چایی سرد شد.»

این دو عکس مردادماه سال ۹۵ توسط تارا عبداللهی (عکاس آزاد) ثبت شده‌اند.

ایسنا ـ سهیلا صدیقی

پسندیدم(1)نپسندیدم(0)
کلمات کلیدی: ،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *