باز خبر,عطر عصر و دریا، به انضمام موسیقی موج در گوش کوچههای قدیمی” سورو” میپیچید. پرواز و نغمه گنجشک، در باور بعضی از مردم هرمزگان، خیر است. این اتفاق خوشایند را در ساحل شنی منتهی به کوچه باریک و خاکی منزل ناخدا، نظاره کردیم. بر سینه آهنی دری به رنگ آبی نفتی، کوبیدیم و اندکی بعد فرزند جوان “ناخدا محمد” در را با گشادهرویی به رویمان گشود. بوی بهارنارنج سجاده سبز زیتونی که بر آن نماز میگذارد فضای منزل سادهاش را معطر کرد بود. مرد کهنسال شیکپوش با قامتی بلند که اندکی خمیده بود با دستانی کشیده و قوی به درگاه خدا راز و نیاز میکرد. ایستاده انتظار کشیدیم تا عبادت عصرانهاش را اقامه کرد.
با عبارت شیرین ” احوال شریف” دستمان را به گرمی گرفت. آنگاه در جغرافیای محدود منزلش، با لبخند و مهربانی البته با صدایی بالاتر از حد معمول به گفتوگو نشستیم.
یک قرن پیش
نودوشش سال پیش؛ ناخدا احمد حسینا به تاریخ چهارم خردادماه سال ۱۲۹۹ در بزرگترین جزیره غیرمستقل دنیا، قشم زیبا، زادروز اولین فرزند خود را جشن گرفت. پس از محمد نیز صاحب یک پسر و یک دختر شد و هردو نوه دختریاش دکتر هستند.
کار از کودکی
کودک زرنگ و پرکاری بود. سواد خواندن و نوشتن را در مکتب آموخت. سرش بهحساب و کتاب بود. از ۱۵ سالگی دل به دریا زد و روی لنج های بادی، بوم، بغله، سمبوق، شوعی وتونی سفرهای سخت بلندمدت را آغاز کرد.
سفر به سرزمینهای دور
“پشت دریاها شهری است، قایقی باید ساخت” شناورهای چوبی و بادبانی مردان دریانورد هرمزگانی دهههای پیش، به دورترین نقاط دنیا سفر میکرد. سکونی (افسر دوم) محمد آن زمان نیز با جهازهای بادی به خورمیان، بلاورد، بمبئی، گوه پنجی، گچ مندوی، سَره مندوی، بالوگر، جِکت، کافرون و … هندوستان؛ پاکستان، افریقا، بمباسه، ماگادوشیه، سمیودنگه، دارالسلام و … رفته است. از خلیجفارس خالی میرفتند و ازآنجا چوب چندل برای سقف خانهها میآوردند.
طوفانهای مرگبار
روزهای پرمخاطره و خاطرهانگیزی را پشت سر گذاشتهاند. محاسبهگرهایشان از روی استقرار ستارگان در آسمان هر ۱۲ ساعت یکبار، مسیر را میخواندند. بر اساس ستارههای گاه، فرگت، نعش، ناگر، ایوق، واگه، سماک، ثریا، مطلع، جوزه، تیر، اکلیل، عقرب، حمارین، سهیل، سلیبار و قطب راه دریایی را مییافتند و باهنر ستاره خوانی آنها هرگز گُم نمیشدند اما بارها در طوفانهای سهمگین گیر افتادهاند و شاهد غرق شدن دریانوردان زیادی بودهاند اما در آن وضعیت بحرانی امکان مساعدت به کسی نبود. باتجربهها، بار اضافی را به دریا خالی میکردند تا شناور آنها در ضربههای سنگین موج نشکند.
وضعش کویت بود!
ضربالمثلی در بین مردم استان رواج دارد که به آنهایی که وضع مالی بسیار خوبی دارند میگویند: وضعش کویت است و کسی که از کارش درآمد هنگفتی کسب کند، میگویند: نانش داخل روغن است. این ضربالمثلها برای زندگی جوانی ناخدا محمد صدق میکند؛ ۱۵ سال زندگی در کویت و کار روی هوزارهای بادبانی با جابجا کردن خرما از بصره به هند، توانست ۴ میلیون تومان را پسانداز کند. دولت کویت هم به وی پیشنهاد اقامت دائم، جواز وطنی و اسکان داد اما به قول خودش، هوای قشم، زادگاهش به سرش زد و با یک شناور قشمی شبانه کویت را ترک کرد. تمامی وسایلش و مهمتر از همه پسانداز و صندوق ملیواری لباسهای عروسیاش را جا گذاشت تا در وطن خود ازدواج وزندگی کند.
همسران ایرانی و خارجی ناخدا
همسر اول حاج محمد، مکیه؛ سال ۱۳۵۸در مکه درگذشت و همانجا نیز دفن شد. وی پس از انجام کامل مناسک حج، شبهنگام بود. از مهمانان و همشهریان قشمی خود پذیرایی کرد. اندکی بعد، به همسرش گفت حاجی ناخدا دستم خشک شد. این را گفت و ادامه داد: آرزوبهدلم ماند و از بچههایم خداحافظی نکردم و درگذشت. زن دوم را نیز از قشم اختیار کرد. همسر سومش یک دختر هندی به نام اَمری بود که در سفر به هندوستان با او ازدواج کرد و یک پسر تاجر به نام هارون دارد. همسر چهارمش نیز فاطمه است که از او ۶ فرزند به دنیا آورد که ۳ نفرشان فوت شدند.
فرزندان و نوادگان
چهارده فرزند حاصل این ۴ ازدواج است. عبدالله، جواد، احمد، فاطمه، ساره، شهلا و سهیلا از همسر اولش هستند. هارون از همسر هندیاش و عادل، عارف و سمیه نیز از همسر آخری و فعلیاش دارد. البته تعداد نوهها و نتیجههای ناخدا دورقمی هستند.
هنرهای ناخدا سبحانی
تغییر نام خانوادگی از حسینا به سبحانی به عشق دوستانش بود که به این نام خانوادگی بودند. حاجی یک رکورد هم در زمان خود بهجا گذاشته است که سه سال متوالی ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۸ سه بار با هزینه ۸ تا ۱۰ هزار تومان به حج واجب مشرف شد. وی به زبانهای هندی ملیواری، عربی، آفریقایی و فارسی مسلط است. حافظه بسیار خوبی دارد. قصههای قرآنی را با حلاوت خاصی توضیح میداد. سالها، ناوهای نیروی دریایی را بهعنوان پایلوت، پهلو دهی میکرد. برای تدریس و ارائه کارت ناخدایی، ملوانی، سکان بانی و گُول (سند) موتور لنج، با مأموریت اداره بنادر و دریانوردی به سراسر ایران میرفت. سال ۱۳۵۹ نیز از اداره بنادر و دریانوردی بازنشسته شد اما هرگز دریا را رها نکرد. به دلیل یک غوص طولانی و فشار آب پرده گوش راستش پاره شد اما میگوید دریا را دوست دارم. دریانوردی علیرغم سختیاش، شغل دوستداشتنی است. هرچند عمر بازنمیگردد اما اگر مجدداً متولد شوم، دریانوردی خواهم کرد.
حرفهایی از جنس تجربه
بحث یکعمر تجربه که به میان آمد، دستی بر سر کشید؛ کلاهش را جابجا کرد و گفت: گوش شنوا، کمپیدا میشود. در این دنیا نیکی میماند، از دریا بخشندگی و مهربانی را بیاموزیم. قدر همدیگر را بدانیم، همدورههای من مثل ناخدا عیسی گُلشن، محمد حاجی ابراهیم، ناخدا حسن، محمد یوسفی و … همه رفتند و من همآرزویی جز مرگ ندارم. امیدوارم همه راه خدایی در پیش بگیرند زیرا جز راستی همهچیز، فنا خواهد شد.