بازخبر / از بندرعباس، موسی شبانی پیرمرد ۸۴ ساله بندرعباسی است که سال ۱۳۱۴ سه ماه پس از تولد، به دلیل فوت مادر به خانواده مادری سپرده شده بود و با محرومیت از دیدار پدر سالها زنده بودنش توسط طایفه مادری مخفی میماند.
این پیرمرد پس از ۸۴ سال فراق و البته پس از مرگ پدر، از طریق آشنایی و دوستی خواهرزاده و یکی از نوههایش به خواهرانش میرسد.
خبرنگار تسنیم در بندرعباس با این پیرمرد ۸۴ ساله که یکی از فرزندانش در سال ۶۲ در عملیات والفجر ۲ به شهادت رسیده و صاحب ۶ دختر و ۴ پسر و ۱۲۰ نوه، نتیجه، ندیده و نبیره است گفتوگویی خواندنی ترتیب داده که در ادامه میخوانید.
- از گذشته و کودکیتان چیزی به خاطر دارید؟
شبانی: گذشته گنگ و مبهمی را به خاطرم دارم اما تنها چیزی که بارها و بار ها از زبان مادر بزرگ، خاله و دائی ام شنیدم این بود که پدرت فوت شده است و تو غیر از ما کسی را نداری؛ اما همیشه در ناخود آگاه خود به دنبال گمشده و پاسخ به سوالات بی پایان ذهنم بودم.
- از شرایط و مراحل زندگی خودتان در گذشته بیشتر بگوئید؟
شبانی: کودکی و نوجوانی را با کار در کشاورزی و چوپانی در روستای مادریم گذراندم و در سن پانزده سالگی ازدواج کردم، البته خودم دختر مورد علاقه ام را انتخاب وبه خواستگاریش رفتم و با حاصل تلاش خودم زندگی مشترکمان را آغاز کردیم با تمام مشکلات، زندگی شیرینی داشتیم اما این خوشبختی زیاد ادامه نداشت و همسرم در نیمه راه با مرگش تنهایم گذاشت، دو فرزندم نیاز به مراقبت داشتند و زندگی نیز ادامه داشت و من مجددا ازدواج کردم و البته ازدواج دوم ازدواج آخرم نبود و پس از آن ۲ بار دیگر هم ازدواج کردم که حاصل این وصلتها ۱۱ فرزند و ۱۲۰ نوه ، نتیجه، ندیده و نبیره است.
- یکی از فرزندانتان به شهادت رسیده کمی در مورد این شهید بزرگوار بگوئید؟
شبانی: بله حسین شبانی فرزند بزرگم و حاصل ازدواج نخست من است که در سن ۲۵ سالگی و در عملیات والفجر ۲۲ به شهادت رسیده است.
- از اینکه طایفه پدری خود را یافته اید،چه احساسی دارید؟
شبانی: روزهای نخست باورم نمیشد تا اینکه جواب آزمایش DNA از تهران رسید وقتی برای نخستین بار ۳خواهر کوچکتر از خودم را که تنها بازماندگان خانوادهام بودند را در آغوش گرفتم از فرط خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم اما ای کاش میتوانستم برای یک بار دستان پدرم را در دست بگیرم و در چشمانش بنگرم، پدری که سالها چشم انتظارم بود و مرگم را باور نداشت این را از خواهرانم شنیدم که تا قبل از مرگش همیشه به آنها اینگونه گفته که گمشدهام را بیابید.
- از پدرتان چه به یاد دارید؟
شبانی: با علم به اینکه پدرم باشد هیچ خاطرهای ندارم اما اخیرا از یکی از فامیل شنیدم که زمانی که ۷ سال سن داشتم پدرم بارها و بارها در پی من به خانه مادربزرگم مراجعه کرده بوده اما آنها به وی گفته بودند که من مردهام، در آخرین دفعهای که پدرم به روستای مادری ما میآید دائیام،من را که ۷ سال داشتم به عنوان راهنما به دنبال پدرم همراه میکند، البته اکنون که فکر میکنم و صحنههای گنگی در ذهنم تداعی میکند حس خاصی به آن مرد دارم که ای کاش هیچ گاه از من دور نمیشد.
- حال که خواهرانتان را یافتید تصمیم دارید کجا زندگی کنید؟
شبانی: پس از ازدواج فرزندانم با همسر آخرم که از ناحیه پا فلج است در روستا زندگی میکنیم البته خودم هم وضعیت جسمانی مساعدی ندارم و تنها حسرتم این است که ای کاش دست تقدیر اجازه داده بود تا در جوانی برای خواهرانم برادری کنم؛ اکنون تنها خواستهام این است که با توجه به بیماری و وضعیت جسمانی در نزدیکی خواهرانم باشم.
تسنیم/