آشنایی با بهترین شهر بازی های استانبول اهرم معاملاتی چه ویژگی هایی دارد؟ چرا ویزای استارتاپ کانادا؟ چرا وزارت بهداشت بر سبوس‌دار کردن «نان» تاکید دارد؟
یادداشت / حبیب باوی ساجد

سید حسن بنی‌هاشمی کیست؟

سیدحسن بنی هاشمی فیلم‌سازی که تو از همان بدو ورود به ساحت روایتِ تصویری، نام‌اش را مترادف با “برادران لومیر” شنیده بودی و دست و پا می‌زدی تا فیلم‌های او را(چه می‌گویی؟ فیلم؟ نه! او خودِ زندگی را ثبت می‌کرد.

بازخبر / سیدحسن بنی هاشمی فیلم‌سازی که تو از همان بدو ورود به ساحت روایتِ تصویری، نام‌اش را مترادف با “برادران لومیر” شنیده بودی و دست و پا می‌زدی تا فیلم‌های او را(چه می‌گویی؟ فیلم؟ نه! او خودِ زندگی را ثبت می‌کرد.

حبیب باوی ساجد از مستندسازان جنوبی ایران به عنوان همشهری این مستندساز در متنی  به سیدحسن بنی هاشمی پرداخته است که در ادامه می‌آید:

«”این‌جا چهره‌های جنوبی کمی دورتر از سوتِ کشتی‌ها درآفتابِ بی‌امان پیر و فرسوده می‌شوند../ از مستند راه دور دریا”.

عهد بسته‌ای باخود، یا قول داده‌ای به عزیزی، که بنویسی چیزی در باب “سید حسن بنی هاشمی”. فیلم‌سازی که تو از همان بدو ورود به ساحت روایتِ تصویری، نام‌اش را مترادف با “برادران لومیر” شنیده بودی و دست و پا می‌زدی تا فیلم‌های او را(چه می‌گویی؟ فیلم؟ نه! او خودِ زندگی را ثبت می‌کرد، و اگر قدری به تصویر اعتنا می‌کرد ناگزیز بود، چون می‌دانست که دارد سینما کار می‌کند و لازمه‌ی آن اعتنا به بیان سینما بود.. ورنه آدم‌ها و محیط‌اش همانی‌ست که بود؛ که نیست دیگر). باری، نخستین‌بار نام‌اش را از زبان” سعید دستگاهی” شنیده بودی و سعید مدام از “نهنگ” اش سخن می‌گفت و این تو را و هرکس را که عاشقانه آوردگاه‌اش را دوست داشت، علاقمند می‌کرد برود و جستجو کند راویِ آورگاه‌اش را.

باری، سید حسن بنی‌هاشمی این‌گونه بود که برای تو شکل و شمایل دگرگونه‌ای می‌یافت و هر روز تو را وا می‌داشت به هرکوی و برزنی که برسی و سخن از سینما می‌بود، فورأ نام و نشانی طلب کنی از بنی‌هاشمی. یک بار(نه! قسم بخورکه ده بار، ده‌ها بار نام‌اش را از زاون قوکاسیان عزیز شنیده بودی که با بُغض یاد بنی‌هاشمی را گرامی می‌داشت و دگربار از زبان کیانوش عیاری)..پس گامِ تو راسخ می‌شد برای کشفِ دوباره‌ی بنی هاشمی..برای چه؟ برای آموختنِ سینما؟ خب، فراوان هستند فیلم‌هایی که تو می‌توانی از آن‌ها بیاموزی، آن چنان که می‌توانی هم بیاموزی خطاهای‌شان را تکرار نکنی..(آموختن سینما لزومأ از فیلم و فیلم‌ساز خوب نیست، بل اگر باهوش باشی می‌توانی سینما را از فیلم و فیلم‌ساز بد هم بیاموزی).. اما تو جوری دیگر افتان وخیزان ردپای بنی هاشمی را جستجو می‌کردی. تو می‌خواستی جنوبِ جهان را از دریچه‌ی بی بزکِ آثار سید حسن بنی‌هاشمی ببینی. می‌خواستی ببینی که گذشته‌ی آئین و رسوم و رنج و حرمانی که سایه گُستر آوردگاه‌ات تابه اکنون است چگونه بود؟ اگرچه پیش‌تر از دریچه‌ی نگاه “ناصرتقوایی” همیشه عزیز، این عاصیِ پناه برده به کُنجِ تنهایی خود، جنوب و جنوبیان را دیده بودی در سال‌های دور.

اما خب، سید حسن بنی هاشمی از جنس پرسه‌های دانستنِ جوانانه بود، از جنسِ آدم‌هایی که وَلعِ ثبتِ بی‌آلایشِ زادبوم و انسان محنت کشیده‌ی جنوب را داشتند. و ناصرتقوایی عزیز اما در قله‌ی سینما باید می‌ایستاد، وایستادن در قله ملزوماتی داشت که یکی از آن‌هاپرداختِ استادانه‌ی سینما بود، آن چنان که”امیروی” جهانِ سینما این گونه بود و کیانوش عیاری با تنها فیلم‌روایی جنوبی‌اش؛ “آنسوی آتش”.. و حال آن که تو دوست می‌داشتی اصلأ جنوب و جنوبیان را از دریچه‌ی نگاه حتی یک دوربین خانوادگی ببینی.. می‌خواستی خودِ خودِ زندگی را ببینی.. شاید برای همین است “گردش در یک روزِ خوشِ آفتابی” ساخته‌ی بنی هاشمی را آن چنان که “نهنگ” بود خوش نداشتی.. چرا؟ سید که در این فیلم با دوربین۳۵میلی متری کارکرد،فیلمبردارش “فیروز ملک زاده” بود، موسیقی‌اش را “اسفندیار منفرد زاده” نواخته بود، دستیارش “کیانوش عیاری” بود، تدوین‌اش را “منوچهر اولیایی” انجام داده بود و فیلم‌نامه را به اتفاق “عدنان غریفی” نگاشته بود.. پس چرا این فیلم همپای “برکه‌ی خشک” یا “نهنگ” نبود؟ برای اینکه تو عادت کرده‌ای به دوربین بی‌آلایش سید، عادت کرده بودی که بازیگری چون روانشاد؛ “ابراهیم منصفی” که تا حالا، همین حالا هیچ چهره‌ای به سحر و جادویی چهره‌ی او در سینمای ایران ندیده‌ای.. عادت کرده‌ای به آن نورهایی که ابدأ دیده نمی‌شدند، عادت کرده‌ای به قاب‌های ثابت، اما پر از ریتم، پر از تحرک، چون انسانی که درقاب بود می‌جوشید، می‌خروشید.. اگرچه (گردش در یک روز خوش آفتابی) به گفته‌ی یار دیرین فیلم‌سازان جنوبی؛ “عباس گنجوی” قرار بود که فیلم سینمایی باشد و تهیه کننده‌اش هم “بهمن فرمان آرا”.. اما سید ناگهان شبی درعین ناباوی به گنجوی تلفن کرده بود و گفته بود که من این فیلم را نمی‌سازم چون نمی‌خواهم ضرر مالی به فرمان آرا بخورد. و بعد به تشویق گنجوی سید بُرشی از این فیلم‌نامه‌ی بلند را تبدیل به یک فیلم کوتاه کرد.. شاید نارسایی که تو به این فیلمِ سید نسبت می‌دهی مال همین ماجراست.. باری، اما فیلم‌های کوتاه سید به تنهایی سینمای بلند را زمین گیر کرد.. (می‌گویید اغراق می‌کنی؟) بروید و آغازِ “نهنگ” را ببینید. کدام فیلم با چنین حال وهوا و فضایی را سراغ دارید که اینچنین آغاز محکمی داشته باشد؟ “کنار دریا، یک جیپ ایستاده است. این سو بشیر با نمای درشت از بغل خیره است به جیپ، و خطاب به اسحاق که رو به دریا ایستاده است می‌گوید:

بشیر : “اسحاق”

اسحاق : چیه؟

بشیر : می‌تونیم از شون بپرسیم..

و بعد اسحاق و بشیر دریک نمای لانگ شات از کنار دریا می‌گذرند و صدا روی تصویر شنیده می‌شود:

بشیر : چی گفت؟

اسحاق : گفت نهنگ رو تیکه تیکه کردن بردن..

بشیر : برای چی ؟

اسحاق : مثل این که یه نفر فوری خبردار شده اونو خریده..

بشیر : برای چی ؟ میخواد چکار؟

اسحاق : نمی‌دونم، چیزی نگفت..

و بعد هردو می‌نشینند کنار موج‌های دریا..

بشیر : عجب هوای خوبی یه..

اسحاق : حیف دیر رسیدیم.. می‌گفتن نهنگِ خیلی بزرگی بوده.. از این فرصت‌ها کم پیش میاد..

بشیر : تا حالا که دریا هرسال یه نهنگ داده بالا.. ماهم اومدیم تماشاش..

اسحاق : ولی انگار این دفعه بزرگ‌تر از سری قبل بوده..

بشیر : دریا داره بالا میاد..

اسحاق : کو؟

بعد اسحاق بر می‌خیزد خود را می‌تکاند و رو به بشیر می‌گوید : پاشو بریم..

بر می‌خیزند که بروند.. بشیر درحال رفتن می‌ایستد، روبه دریا نگاه می‌کند..

اسحاق : خیال داری شبو اینجا بمونی؟

نمای درشتِ بشیر که روبه دریاست و می‌گوید : اسحاق، اون جارو نیگا..

نمایی از دریا که چیزی با خود می‌آورد.. تصویر درشتِ و ترس زده‌ی اسحاق..

بشیر : بریم ببینیم چه خبره..

و دویدن هردو به سوی موج دریا.. انسانی‌ست که روبه صورت افتاده است کنار ساحل و موج هردم او را می‌نوازد..

بشیر : انگار مرده.. کی ممکنه باشه؟..

زانو می‌زند کنار مرده وروی او را بر می‌گرداند..

اسحاق : می‌شناسیش؟ بشیر باتوأم می‌شناسیش؟

بشیر : بِمُون، پسر زهرا..”

باری، هنوز با گیرایی و تعلیقی این چنین در سینمای بلندِ ایران کمتر اثری یافت می‌شود.. تماشاگر کنجکاوِ سرگذشتِ “بِمُون” می‌شود، و فیلم با فلش‌بک‌های استادانه و واگویه‌های بشیر ادامه می‌یابد و ابعاد فرا اقلیمی و انسانی می‌یابد.. یکی از درخشان‌ترین لحظات سینمایی در همین فیلم کوتاه هشت میلی‌متری رخ می‌دهد.. آن‌جا که در شب و در اتاق محقر بِمُون، دوربین از کنار بشیر زوم به جلو می‌کند و از پشت دیوار صدای پچپچه‌های همسایه‌ها درباره‌ی بِمُون و مادرش را می‌شنود و دوربین بدون قطع زوم به عقب می‌کند و این لحظه‌ی ناب، این دُرِ گران بهاء، آن هم بدون هیچ گونه امکاناتی و تنها برآمده از ذهنی خلاق، پرده‌ی سینما را به لرزه در می‌آورد.. (ای کاش فیلم سازان فیلم کوتاه به جای یکسره دل به سینمای هالیوود دادن، می‌نشستند و فیلم‌های کوتاه گذشته‌ی این سامان را می‌دیدند).. باری، درباب تلاش استادانه‌ی سید حسن بنی هاشمی در ساحت فیلم کوتاه و اعتنای او به ادبیات که تا به امروز حلقه‌ی مفقوده‌ی سینمای بلند است چه برسد به فیلم کوتاه و نگرش و اعتنای بی‌حد وحصرش به اقلیم جنوب، می‌توان فراوان نگاشت. اما آثار مستندِ بنی‌هاشمی کمتر دیده شده‌اند (کمتر دیده شدن به معنای تعداد تماشاگر نیست که اتفاقأ بیشتر از آثار کوتاه‌اش دیده شدند، چون برای تلویزیون ساخته شدند)، بل منظور از کمتر دیده شدن این است که اصحاب نقد و نظر و سینماگران و سینما دوستان (خاصه آن‌هایی که بینش انسان شناسی بومی یا قومی را دارند) کم تر در بابِ این آثار سخن گفتند.

مجموعه مستند “راه دور دریا” که شامل سیزده قسمت است، طی چهار سال (۱۳۵۶ تا ۱۳۶۰) داشته‌ی گران‌بهایی‌ست که توسط بانیان فرهنگ قدر دانسته نشد.. ورنه مجموعه‌ای که مهم‌ترین بخشِ دریایی یک سامان را با همه‌ی ویژگی‌های بومی، از جمله پوشش، لهجه، آئین، رسوم، کار و پیشینه و همه‌ی چیزهایی که امروزه روز نیاز مهمِ انسان شناسی ست، چرا باید دیده نشود؟ چرا نسخه‌هایی که از این مجموعه هستند این چنین بی ‌ریخت هستند؟ اگر این حقِ مادیِ تهیه کننده است که هرچه خواست با اثرش بکند، پس حقِ معنوی خالق اثر چه می‌شود؟ سید در این مجموعه یک تنه تصویر وصدا و کارگردانی چنین مجموعه‌ی گسترده‌ای را انجام داده است، و حقا که توانایی خود را به عنوان فیلم‌بردار مستند به بارنشاند.

در این مجموعه ما با محیط و آدم‌هایی مواجه می‌شویم که زندگی خود را می‌کنند و یک دقیقه هم وقت ندارند منتظر بزک دوزکِ دوربین و عوامل شوند. پس این هنرِ یک فیلم‌بردارِ چیره دست است که بتواند همه‌ی این رخدادهای طبیعی و انسان‌هایی که کار و زندگی‌شان را در یک میزانسن هنرمندانه‌ای که چیدمانِ دستی از غیب است را ثبت کند. آن هم تصور کنید دوربین ۱۶ میلی‌متری و سنگینی آن و حالا تو مانده‌ای و این آمد و شد. مثلأ نگاه کنید به قسمت مربوط به بندرکَنگ و آن همه موتورسواری که در محلِ قرارِ خود پیش از سفر به دریا حاضر می‌شوند و چه صحنه‌ی زیبایی سید ثبت کرده است.

یا صحنه مربوط به درست کردن واصلاح کردن لنج. سید استادانه هیچ چیز را در آن صحنه ازدست نمی دهد. خوب که دقت کنی حتی عرقِ جبینِ جاشوها را می توانی برصورت خود حس کنی وناخواسته دست بر سروصورتت بکشی.

و اما حالا که به نظر می‌آید سید را شناخته‌ای و چیزهایی به داشته‌هایت افزوده شد، مثل همیشه پایان جستجوی تو یکسره غم است و حسرت. حسرتِ فیلم‌سازی که اینک در نابیانایی روزگار می‌گذراند. تو می‌دانی که برای یک فیلم‌ساز چشم از اعضای دیگر تن مهم‌تر است. اگر شاعر بودی می‌توانستی در نابینایی بزرگ‌ترین شاعر بمانی؛ همچون “المعّری” که در ده سالگی نابینا شد و تا عمرهشتاد و شش سالگی‌اش شاعرترین شاعرِ جهان شد. اما سینما؟ سید تو که در فیلم‌های کوتاه‌ات شعر تصویری می‌سرودی، تو که در مجموعه مستندت ازچشم‌های تیزت چیزی درامان نبود. حالا اما؟ با این همه سید تو با فیلم‌هایت ما را – نسلِ پس از ما را بیناخواهی کرد با آن همه تصویر از انسان‌های تک افتاده‌ات در جنوبی‌ترین جنوبِ جهان.

حالا تو نیستی در ولایت خویش، اما می‌توان ردِ دست تو را برکالنگ‌هایی که دوست می‌داشتی دید. می توان ردِپاهای تو را در کناره‌های”برکه‌ی خشک”دید. هنوز اهالی پنجشنبه بازار میناب سراغ تو را می‌گیرند، جاشوهای کَنگ رفته‌اند دل به دریا زده‌اند اما دیگر مروارید نیست، حتی نهنگ نیست.. می‌دانی سید نفت – این نعمتی که نغمت شد حتی به دریا هم رحم نکرد. دریا یکسره شده سیاه. خب، حالا تو بگو بچه‌ی شط. تو این دریا دیگه نعمت هست؟ خشک بشه برود پی‌کارش، عین کارون. مگر به کسی بر می‌خورد؟ برای همین است که دوست داشتم فیلم‌های تو را ببینم. می‌خواستم دیروزمان را ببینم. حرمان و رنج که همان است که بود. اما انصافأ دریا یه چیز دیگه بود و تو این را خوب دانسته بودی که با دریا فیلم‌هایت را آغاز می‌کردی و دریا عنصر مهمی بود در آثارت. اما حالا که تو نیستی (یعنی هستی و همیشه باشی بالای سر دخترانت)، منظور این دور و برها نیستی، رفقایی داری که آدم اگر مثل آن‌ها یکی را در زندگی داشته باشد، هیچ وقت تنها نیست. به قول “کیومرث منشی‌زاده” : “..درقلبِ ماجرا / تاکه نبوده‌ای / هرگز نمی‌دانی / که زندگی بی‌رفیق / مرگِ بی‌شاهد است.. ” و تو خدا را شکر در این باب خوش شانسی. رفقایی‌داری ماه. حاضرم قسم بخورم در نسل خودم باید با ذره‌بین دنبال این طور رفقا بگردیم. در نسل من بسیاری هستند که اگر دست‌شان به تفنگ نمی‌رسد تا سایه‌ات را با تیر بزنند، در عوض با سنگ، سنگ سارت می‌کنند. با تو دست می‌دهند و لبخند بر لب‌شان می‌نشیند، اما فقط خودِ خدا می‌داند در قلب‌های شان چه کینه هایی شعله وراست. اما نسل تو؟ حاشا. آدم هایی که منمی شناسم با تومراوده داشته اند، هنوزوقتی نامت را می شنوند یکسره مهر می شوند وعاطفه. مثلأ همین رفیق پرسه های عاشقانه ودلتنگی ات؛ “ابراهیم حقیقی”، وقتی که برای نخستین بار رفتم ببینمش ودرباب نکوداشت تو در جشنواره ی مستند سینماحقیقت از او نظر خواستم، بابُغض طوری از من می خواست تلاش کنم فیلم هایت را از آرشیو تلویزیون وکانون بیرون بیاورم، که یک لحظه فکر کردم می‌خواهد انسانی را از بالای چوبه‌ی‌دار پایین بیاورد تا دوباره زندگی کند.

می‌بینی سید( چه می‌گویم؟ می‌بینی؟ می‌دانم که دیگر نمی‌بینی، اما گفتم برای فیلم‌سازی چشم مهمه، توی زندگی عادی اما چشم ملاک دیدن نیست) و حالا که دارم این نوشتار را به پایان می‌رسانم، از پشتِ پنجره بارانِ تهران را می‌بینم و افتادن برگ‌های خزان‌زده، من اما با چای سرده شده‌ام، همه‌اش فکر می‌کنم با تو کنار دریای جنوب هستم. بعد به تو می‌گویم : “حیف دیر رسیدیم.. می‌گفتن نهنگِ خیلی بزرگی بوده.. از این فرصت‌ها کم پیش میاد..

و تو خواهی گفت: تا حالا که دریا هرسال یه نهنگ داده بالا.. ماهم اومدیم تماشاش”..

و من به تماشای تو می‌نشینم.»

حسن بنی‌هاشمی متولد: ۱۷ آذر ۱۳۲۸/ بندر عباس

تحصیلات: کارشناسی اقتصاد کشاورزی و فارغ‌التحصیل کارگردانی سینما از مدرسه عالی سینما و تلویزیون

شروع فعالیت با ساخت فیلم هشت میلی متری موج در سال ۱۳۵۰

آثار: کارگردانی فیلم‌های هشت میلیمتری مرد اطاق در خت، کالنگ‌هایم را دوست دارم، برکه خشک، هجرت، نهنگ، واهمه، شانزده میلیمتری بازار نخل، آرامگاه فردوسی (مشترک)، سی و پنج میلیمتری گردش در یک روز خوش آفتابی، کوتاه قلمکار داستانی و مجموعه مستند راه دور دریا، مستند ایزدخواست، مسجد ساری

سایر: نگارش فیلم نامه، صداگذار، فیلمبردار، گردآوری زندگینامه حسام الدین نقوی، انتشار کتاب سینما (سه جلد)، تدریس در سینمای آزاد، همکاری با سرویس هنری روزنامه آیندگان

مسئولیت‌ها: تشکیل انجمن فیلم دانشگاه شیراز، راه اندازی دفتر سینمای آزاد بندرعباس، تشکیل دفتر آموزش و تولید فیلم هرمزگان (هرمز فیلم)

جوایز و افتخارات: جایزه طلایی بهترین فیلم کوتاه از فستیوال فیلم های سوپر ۸ سینمای آزاد، مجسمه طلا از فستیوال فیلم‌های کوتاه سینمای آزاد و فرهنگ و هنر و اتحادیه تلویزیون های آسیا و اقیانوسیه

index

یادداشت از حبیب باوی ساجد

پسندیدم(5)نپسندیدم(0)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *